مه ياسمه ياس، تا این لحظه: 14 سال و 17 روز سن داره

مه یاس عشق مامانی و بابایی

واسه چی اسمت و گذاشتیم مه یاس

سلام جیگر! ببین بابایی واست چه حکایتی و تعریف می کنه!   حرف های دل بابااحمد پیامبر اکرم (ص) فرمودند : اولین بخشش و عنایت شما به فرزندانتان، انتخاب نام نیکو می باشد. سلام به همه ی دوستان عزیز دخترمون، شیرین‌ترین ثمره زندگی من و مامان سمیه است که عاشقانه و با پیوندی الهى، با هم پیمان بسته ایم و خودِ مشترک را در وجود فرزندمون پرورش می‌دهیم روزی که مامان سمیه خبر پدر و مادر شدنمون رو بهم داد از خوشحالی نزدیک بود از تصادف کنم !... اما همونجا بودکه روح کوچیکش بدادم رسید و همون لحظه تصمیم گرفتم اگر نی نی مادختر شد مامانش اسمش و بگذاره ! خدا دخملی رو بعد از 4 سال بهمون داده بود اسم...
26 ارديبهشت 1390

راه میری عشق مامان

بازم سلام عزیز مامان دخملی مه یاس تازه داره راه رفتن یاد می گیره .کمی تنهایی رو پاش می ایسته یکی دو قدم بر می داره و بعدم می افته زمین مامانی! موقعی که دستش و رها می کنیم کلی ذوق می کنه اون روز کنارم خوابیده بود تازه داشت خوابم می برد که یهو دیدم بلند شده و بالای سرم ایستاده اونم روی خوش خوابه تخت که ایستادن روش واسه نوپای کوکچولوی من خیلی سخته به زحمت تعادلش رو حفظ کرده بود اما سعی داشت تا من میبینمش خودش و سرپا نگهداره خیلی هیجانی شدم همینکه بالاخره افتاد بغلش کردم و حسابی چلوندمش جوری که جیغش در اومد دخملی! عزیزدلم خیلی می خوامت مامان جون ...
25 ارديبهشت 1390

سرخک

  چند روز قبل خیلی ترسوندیمون مامانی آخه یهو همه تنت ریخت بیرون اولش گفتیم حتما حساسیته اما هر روز بیشتر می شد دیگه خیلی نگران شدیم با بابایی تصمیم گرفتیم بریم دکتر آخه هر کی یه چیزی می گفت یکی می گفت سرخکه ,آبله ست یا شایدم پشله خوردتت اما آقای دکتر خیالتمون و راحت کرد و گفت دخملی به یه چیزی حساسیت پیدا کرده آخیش خیالمون راحت شد  خیلی ترسیده بودیم مامانی ! فکر کنم اون شیر پسته های اون شبی که بابایی بهت داد کار خودشه کرده امان از این بابایی ناقلا  اینم مه یاسی بعد از اومدن از مطب دکتر سر حال شاداب مثل همیشه مشغول وجولک بازی خدا رو شکر     ...
14 ارديبهشت 1390

دخملی ده ماهه مامان

یه روز که خیلی خیلی سرمای بدی خورده بودی اما اصلا بروی خودت نمی آوردی و دوست داشتی همینطوری یک ریز بازی کنی بعدا مامان یادگرفت بیشتر لباس تنت کنه تا دوباره اونجوری مریض نشی! ای شیطون دوباره تو فکر طرح چه نقشه ای هستی ها ! ای ناقلا و سرانجام آرزو بدل نگذاشتی ما رو عزیزم بالاخره تو رورووکت دو دقیقه دووم آوردی مه یاسی ناناسی می دونم بالاخره یک روزی عکس کیتی رو تلت ره که خیلی هم محکمه می کنه آخرش راهش  کشف می کنی نیوتون مامان! مهم اینکه نتونستی کلاهت رو تحمل کنی حالام نوبت تلت شده اگه تو شیطونک چیزی رو سزت موند حاضرم اسمت و عوض کنم حالا میبینی عزیز دل بابایی ...
5 ارديبهشت 1390

دخمل عسل بزرگ میشه

بازم سلام عشق مامان و ببینید که دیگه تنهایی میشینه  به قول خودمون علی ماستی هم شده بس که ماست دوست داره به قول بابایی احمد مثل مامانشه      وقتی اخمهاش و تو هم میکنه دلم یک دنیا میگیره انگار یک غم بزرگ رو دلم بشینه! اما بازم با خنده هاش خیلی زود خوشحالم میکنه عسلی مامانی چقدر منتظر تولد خودت هستم دختر قشنگم به امید آن روز زیبا و به یاد ماندنی ...
5 ارديبهشت 1390

مه یاس کوشولو

اون روز نافت افتاد ۱۲ روزت بود  من و بابایی کلی ذوق کردیم بعدش رفتیم پیش دکتر و توهم نسبت به تولدت کلی وزن اضافه کرده بودی مامانی خیلی روز خوبی بود الهی مامانت فدات بشه ناز گل کاش می دونستم چه خوابی می بینی این هاهم از همون جنس خوابهای دوست داشتنیته فدات شم                              نگاههای قشنگت مثل همیشه امید بخش و شور انگیز و زیبا نازنین مامان و بابا ...
5 ارديبهشت 1390

بازم عکسهای دخملی

الهی مامان فدای لبخندت بشه عزیزم اینم یک شب که سه تایی با بابایی رفتیم ددر وای که چه شب سردی شد و ما همش می ترسیدیم سزما بخوری اما نخوردی عزیز مامانی اون روزی که رفتیم خونه دایی حمید یادته چقدر با عروسکها بازی کردی و خوش بودی؟ عروسی عمو محمود با بابابزرگ کنار ماشین عروس چکار می کردی هان! شیطون مامان وای که چقدر اون شب گریه کردی و خاله زکیه رو اذیت کردی یادته دخملی! اینم خونه مامان بزرگ که داشتی با تسبیح مامان بزرگ واسه آقابزرگ دعا می کردی قند عسلی وبالاخره کاری که همیشه آرزو داشتم مه یاسی ناناسی انجام بده یعنی شست پاش رو بخوره!   اولین باری که تونستی خودت ...
3 ارديبهشت 1390
1